سفارش تبلیغ
صبا ویژن

world
 

وقتی جوراب پاته، حتما دمپایی دستشویی خیسه 

اگه سال تا سال یه قرون تو جیبت نباشه مامان و بابات نمی فهمند، کافی یه نخ سیگار تو جیبت باشه همه میفهمن

 

موقع فوتبال نگاه کردن هشتاد دقیقه میشینی چش تو چش تلویزیون هیچ اتفاقی نمی افته، یه دقیقه میری دستشویی، میای میبینی بازی 2-2 تموم شده

 هرچقدر هم دلیل منطقی واسه خرید یه چیز داشته باشی، همیشه یکی اون نزدیکی ها هست که بگه سرت کلاه گذاشتن عجیب

 

وقتی پیاده باشی تاکسی گیرت نمی آد، اما وقتی با ماشین باشی توی ترافیکی از تاکسی ها گیر می کنی

 

هروقت گرسنه میای خونه، اون شب اتفاقی غذا ندارین. اما یه شب که بیرون غذا می خوری وقتی میای خونه می بینی غذای مورد علاقت رو درست کردن

تو یه ظرف آجیل اولین چیزی که می خوری یه بادوم تلخه.

 

موقع درس خوندن پرزهای موکت هم واسه آدم جذاب می شه. دوست داری ساعت ها بشینی بهشون نگاه کنی.

 

سر جلسه به دوستت که هیچی نخونده کل سوال ها رو برسونی و برگه هاتون با هم مو نزنه، نمره اون بیشتر می شه. این از قوانین ثابت مورفی هستش، شک نکن

 اگه یک بار سر کلاس نری و استاد بگه جلسه بعد امتحانه، هیشکی بهت خبر نمیده! اما امان از اون روزی که یکی از اساتید حذف کنه، شونصد نفر یادت می افتن و بابای گوشیت رو در میارن از بس مسیج میدن که فلانی، استاد گفت حذفی!

 


[ چهارشنبه 91/4/21 ] [ 4:13 عصر ] [ shadim ] [ نظرات () ]

کارم این است که شب ها به خیال تو بگریم

گاهی از رنج خود و گه ز ملال تو بگریم

قطره ی اشک تو را دیدم و در گریه نشستم

چه صفاییست که با اشک زلال تو بگریم

باید از این همه غم سر به بیابان بگذارم

تا به حال دل دیوانه و حال تو بگریم

چه کنم، غیر خیالی نبود دیدن رویت

چاره آن است که هر شب به خیال تو بگریم

دوش گفتی مگر از عشق من اینگونه ملولی؟

وای از این درد، که باید به سوال تو بگریم!!!

 


[ چهارشنبه 91/4/14 ] [ 11:20 صبح ] [ shadim ] [ نظرات () ]


نوسترآداموس که نام واقعی‏اش میشل دونوتردام (Michel de Notredame) است در خلال سالهای 1503 تا 1566 میلادی می‏زیست. او جهان را به خوبی می‏شناخت و رویدادهای چهار قرن بعد از خود را با دقت پیش‏بینی نمود. تمامی پیشگویی‏های وی، در مورد حوادث تاریخی به حقیقت تبدیل شده‏اند.


وی پیشگویی‏هایش را در 10 فصل به رشتهء تحریر درآورد و برای هر فصل، نام قرن (Century) را برگزید. هر فصل (یا قرن) از کتابش نیز به 100 قطعه تقسیم گشته است، به استثنای فصل 7 که به علتی نامشخص در 42 قطعه سروده است.
او قطعات تاریخی خود را در قالب رباعیاتی شعرگونه به نظم کشیده و آنها را به زبانی خاص و بسیار شیوا سروده است. نوشته‏های معمایی او، ترکیبی از زبانهای لاتین، یونانی، پرووانسی (Provencal)، فرانسوی، ایتالیایی و اسپانیایی است. گروهی عقیده دارند زبان این نوشته‏ها به زبان فرانسوی قدیم نوشته شده که ترکیبی از دو زبان یونانی و لاتین است.

نوسترآداموس به تاریخ 14 دسامبر 1503 در Provence از استانهای جنوبی فرانسه و در خانوادهای کاتولیک دیده بر جهان گشود. با توجه به پیشگویی های دقیق وی که باعث دردسر برایش شده بود، برخی از افراد متعصب این شایعه را دامن زدهاند که اجداد وی یهودی میباشند، اما این ادعا به هیچ وجه درست نمی‏باشد زیرا جد پدری وی تاجر بود و با زنی مسیحی ازدواج نموده بود. پدر نوسترآداموس نیز با زنی کاتولیک، زندگی مشترک را آغاز کرده بود.
وی به سال 1522 و در سن 19 سالگی به دانشکدهء «مونت پولیه» رفت تا در آنجا پزشکی بخواند. سه سال بعد، موفق شد دانشنامهء لیسانس خود را دریافت کند و به طبابت مشغول شود.

در آن سالها، بیماری طاعون در فرانسه و مخصوصن قسمت جنوبی این کشور را به طور فراگیر در معرض تهدید جدی قرار داده بود. نوسترآداموس بر خلاف دیگر پزشکان که از منطقهء طاعون زده می گریختند، خود شخصن در میان بیماران حاضر می گشت و به مداوای آنها می پرداخت. نسخه های شفابخش او در آن ایام، شهرت فراوانی را برایش به ارمغان آورد. او در همین زمینه کتابی را به سال 1552 منتشر ساخت.
بعد از این حادثه وی به مدت چهار سال میان شهرهای مختلف فرانسه و ایتالیا به مسافرت پرداخت و در همین سفرها بود که با کتابهای سحر، ستاره شناسی و طالع بینی آشنا گشت.

او در سال 1529 برای دریافت درجهء دکترا به دانشکدهء پزشکی بازگشت. پس از فراغت از تحصیل در شهر Agen فرانسه با دختری کاتولیک ازدواج نمود که ثمرهء این ازدواج، یک پسر و یک دختر بود. اما با شیوع مجدد طاعون، وی همسر و فرزندانش را از دست داد اما مشکلات وی با طرح اقامهء دعوی از طرف پدر و مادر همسرش دوچندان شد.
اما گرفتاری وی با احضارش از طرف دادگاه تفتیش عقاید به کلیسای کاتولیک شهر Toulouse بیشتر شد. در این احضاریه، نوسترآداموس به کفر متهم شده بود.
وی که می دانست محاکمه در نهایت به محکومیت او خواهد انجامید و اعدامش قطعی است از آنجا گریخت و در سال 1544 به شهر سالون فرانسه وارد شد. وی در این شهر ازدواج نمود و صاحب چند فرزند شد.
او در این شهر که آخرین توقفگاهش بود خانه ای را برگزید و آخرین طبقهء آن خانه را به گنجینهء کتابهای خود که شامل موضوعاتی دربارهء سحر، طالع بینی و روانکاوی بود، اختصاص داد.

یکی از مهمترین منابع وی، کتاب رازهای مصر یا De Mysteriis Agyptorum بود. در این اتاق بود که وی شروع به نگارش پیشگویی هایش کرد و آنها را به سال 1555 برای اولین بار به زیر چاپ برد. اندکی بعد آوازه اش همه جا را فرا گرفت و به گوش کاترین، همسر پادشاه فرانسه رسید. وی به دعوت کاترین دو هفته به پاریس رفت و مورد توجه خاص پادشاه و ملکه قرار گرفت.

نوسترآداموس به تاریخ دوم ژوئیهء 1566 در شهر سالون درگذشت و در حیاط کلیسایی در این شهر به خاک سپرده شد. در جربان انقلاب فرانسه، مزارش مورد نبش قبر واقع شد و استخوانهایش به کلیسای سنت لورن (St. Laurent) در شهر سالون منتقل گشت.


[ چهارشنبه 91/4/14 ] [ 11:18 صبح ] [ shadim ] [ نظرات () ]

خون‌آشام

 

 

خون‌آشام (به انگلیسی: Vampire) در افسانه‌ها و خرافات مردم اروپا، موجودی زنده‌است که شب‌ها از گور بیرون آمده و برای تغذیه خود از خون مردم می‌مکد. در این تخیلات، خون‌آشام‌ها دندان‌های نیش‌بلندی دارند که با آن‌ها از گردن زندگان خون می‌مکند، و معمولاً دارای قدرت‌های فوق بشری از جمله زندگی جاوید هستند. در داستان‌های زیادی خون‌آشام‌ها مردم را به بردگی می‌کشند و خود آنها را نیز به خون‌آشام تبدیل می‌کنند. رسم بر این است که برای دور کردن خون آشام‌ها طلسم‌های ویژه‌ای استفاده شود. برای کشتن او باید سرش را از تن جدا کرد و میخی بلند را به قلب او فرو کرد.قصه خون آشامها به شکل امروزی در قرن شانزدهم و از بالکان پا گرفت.در قرن هفدهم مسافرانی که از بخش مرکزی اروپا می آمدند افسانه های هولناکی از موجودات خون آشام و خبیث نقل میکردند.وحشت خون آشامها در مجارستان قرن هجدهم آنچنان گسترش یافت که هیئتی از طرف دولت مجارستان مسئول بررسی موضوع شد.

بسیاری از نویسندگان قرن نوزدهم مانند گوته، بایرون و بودلر قطعاتی درباره ی خون آشامها به رشته ی تحریر در آوردند.نمایشهایی در این زمینه نوشته و اجرا شد.در آلمان اپرایی نیز بر صحنه آمد.

خون‌آشام‌ها از باورهای خرافی به ادبیات کلاسیک و نوین جهان وارد شده‌اند و امروزه کتاب‌ها و فیلم‌های فراوانی با داستان‌های متفاوت در مورد آنها ساخته می‌شود. مشهورترین شخصیت خون‌آشام در عرصه? ادبیات، دراکولا نام دارد که زاده? ذهن برام استوکر نویسنده? بریتانیایی است.

در 1897 برام استوکر دراکولا را نوشت.قصه گوتیگی بر مبنای وحشت و خون!که شهرت کنت دراکولا را عالمگیر کرد.استوکر کنت دراکولا را بر مبنای شخصیت پرنس منفور رومانی که در قرن پانزدهم می زیست و اعمال خلاف اخلاق و دیگر آزاریهای ترسناک او معروف بود نوشت.او خون دشمنان خود را می نوشید و آنها را به قتل می رساند.لقب او دراکولا به زبان رومانیایی معنای فرزند شیطان را میدهد.

در افسانه ها آمده است که خون اشام ها دارای 2دندان نیش بلند هستند که در گردن قربانی فرو میکنند و انها را میکشند. افسانه ها قدرتهایی فوق طبیعی به این موجودات نسبت میدهند .آنها میتوانند از گوری به عمق 2 متر از میان خاک و سنگ بیرون بیایند.میتوانند خود را یه شکل گرگ و خفاش درآورند یه به آسانی تبدیل به مه شوند و از سوراخ کلیدها رخنه ی درها بدرون اتاقها بخزند.

آنها تسلطی اسرار آمیز بر حیوانات دارند.افسانه ها از گرگها، خفاشها، جغدها و موشهایی سخن میگویند که زیر نفوذ شیطان به اعمال شیطانی میپردازند .آنها قدرت هیپنوتیزم دارند که به آنها امکان میدهد قربانیان خود را از مقاومت بازدارند و خاطره های ترسناک را از ذهن بزدایند.صبح روز بعد از حمله ی خون آشامها قربانی تنها خستگی غیر عادی احساس میکند که به گمان او نتیجه ی کابوسی است که شب قبل یده است.

 

 


[ شنبه 91/4/10 ] [ 2:30 عصر ] [ shadim ] [ نظرات () ]

داستان کوتاه پدر یعنی

 

پدر یعنی: اون کسی که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه ی فرزندش رو دید ماشین رو داد دستش درحالیکه چشمانش پر از گریه بود گفت: حالا تو موهای منو بتراش.

پدر یعنی: کسی که ” نمی توانم” را زیاد در چشمش دیدیم ولی هرگز از زبانش نشنیدیم.

پدر یعنی: اونی که  طعم پدر داشتنو نچشید اما واسه خیلی ها پدری کرد.

پدر یعنی: اونی که کف تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچه اش کف خونه کسی رو جارو نزنه.

پدر یعنی:اونی که هروقت میگفت “درست میشه” تمام نگرانی هایمان به یکباره رنگ میباخت.

پدر یعنی: اونی که وقتی پشت سرش از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده !
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه…
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری.

خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد.

به سلامتی تمام پدرها!

 


[ شنبه 91/4/10 ] [ 2:28 عصر ] [ shadim ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 20
کل بازدیدها: 55284