world | ||
داستان کوتاه پدر یعنی
پدر یعنی: اون کسی که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه ی فرزندش رو دید ماشین رو داد دستش درحالیکه چشمانش پر از گریه بود گفت: حالا تو موهای منو بتراش. پدر یعنی: کسی که ” نمی توانم” را زیاد در چشمش دیدیم ولی هرگز از زبانش نشنیدیم. پدر یعنی: اونی که طعم پدر داشتنو نچشید اما واسه خیلی ها پدری کرد. پدر یعنی: اونی که کف تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچه اش کف خونه کسی رو جارو نزنه. پدر یعنی:اونی که هروقت میگفت “درست میشه” تمام نگرانی هایمان به یکباره رنگ میباخت. پدر یعنی: اونی که وقتی پشت سرش از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده ! خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد. به سلامتی تمام پدرها!
[ شنبه 91/4/10 ] [ 2:28 عصر ] [ shadim ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |